نیکوییِ خداوند
سپتامبر 17, 2020خداوندِ شکوه و جلال
سپتامبر 18, 2020ابیملک – Abimelech
لغت فوق به معنای پدر یاری میباشد.
ابیملک نامی رایج در بین پادشاهان بوده و چندین پادشاه دارای این نام بوده اند.
۱- ابیملكِ پادشاه فلسطینی قلمرو جرار بود زمانی که ابراهیم پس از خرابی سدوم و غموره به آ ن سرزمین کوچ کرد. ابراهیم از ترس ساره را خواهر خود معرفی کرد و ابیملک، ساره را به زنی گرفته و به قصر خود برد.اما همان شب خدا در خواب بر وی ظاهر شده و به او گفت که ساره همسر ابراهیم میباشد.
ابیملكِ با ساره همخوابه نشد و وی را به ابراهیم برگردانده و گوسفندان و گاوان و غلامان و كنیزان نیز به او بخشید و مقدار هزار مثقال نقره نیز به ساره داد که به انصاف با او عمل کرده باشد و به ابراهیم گفت، میتواند در هر نقطه از آن سرزمین که مایل است ساکن شود. ابراهیم برای وی دعا کرده و خداوند همسر و کنیزان او را شفا داد تا صاحب فرزندانی شوند.
چند سال بعد ابیملک پیش ابراهیم رفته و از او خواست که سوگند یاد کند که به او و فرزندانش خیانت نکند و پس از آن چاه آبی را که خدمتگزارانش از ابراهیم گرفته بودند به او باز پس داد و با هم در آنج عهد بستند و از آن پس نام آن چاه، بئرشبع (یعنی «چاه سوگند») نامیده شد.این اولین عهدی است که ثبت شده است.
۲- ابیملک نام پادشاه فلسطینی دیگری در سرزمین جرار، زمانی که اسحق به واسطه قحطی در سرزمین کنعان به آنجا رفت، بوده، و احتمالا پس از پدرش به سلطنت رسیده است. اسحق نیز مانند پدرش ابراهیم، همسرش ربکا را خواهر خود معرفی کرد. پس از آنکه ابیملک از موضوع آگاه شد به وی اجازه داد تا در جرار بماند. خداوند به اسحق برکت داده و ثروت او و نسل او فزونی یافت و فلسطینیان به او حسادت کردند.
ابیملک پادشاه از وی خواست که آنجا را ترک کند. اسحق در دره جرار ساکن شد. ولی دائم بین او و چوپانان جرار بر سر چاه آب نزاع وجود داشت. سپس روزی ابیملک همراه با مشاور و فرمانده سپاه خود نزد وی آمده و از او خواست که با آنها پیمان صلح ببندد و فردای آنروز آنها با هم قسم یاد کرده و صلح نمودند.
۳- اَبیمَلِك یکی از پسران جدعون و مادرش کنیزی از اهالی شکیم بود. پس از مرگ جدعون به شکیم رفته و ادعای حکومت کرد. اهالی شکیم از او حمایت کرده و هفتاد مثقال نقره از معبد بعل بَرِیت به وی دادند.
ابیملک به عفره رفته و هفتاد برادر خویش را بر روی سنگی کشت، ولی کوچکترین برادر وی یوتام خود را پنهان و فرار کرد. با کشته شدن دیگر پسران جدعون،تمام اهالی شكیم و تمامی خاندان مِلّو جمع شده، و ابیملک را در زیر درخت بلوطی به پادشاهی برگزیدند. پس از آن یوتام بر علیه ابیملک برای مردم سخنرانی کرد. ابیملک سه سال بر اسرائیل حکومت کرد، تا روح شریری بین ابیملک و اهالی شکیم تفرقه انداخته و اهالی شکیم به وی خیانت کردند. بطوریکه بر قله کوهها برای وی تله گذاشتند و فرستادگان وی را غارت و راهزنی میکردند.
در شهر شکیم، رئیس یاغیان جَعْل بن عابد بود که اهالی شهر به او اعتماد داشتند. زَبُول، رئیس شهر، قاصدانی را نزد ابیملک فرستاده و او را در جریان توطئه جَعْل بن عابد قرار داد. ابیملک با قومی که همراهش بودند، نیمه شب برخاسته و به چهار گروه تقسیم شده و در مقابل شکیم به کمین نشستند. چون جَعْل بن عابد بیرون آمد، طی دو روز با او جنگپ کرده و سرانجام او را شکست داد و اهالی شکیم را قتل عام کرده و در خاک آن نمک کاشت. او قلعه بت بعل بریت را که ساكنان برج شكیم از ترس به آن پناه برده بودند را کاملا سوزانید و حدود هزار زن و مرد سوختند.
پس از ویران کردن شکیمف ابیملک به ناباص رفت. اهالی ناباص درها را به روی خود بسته و به بالای بام برج رفتند. ابیملک به نزدیک برج آمده و با آنان جنگید،ام چون در نزدیک دروازه برج قصد آتش زدن آنرا داشت، یکی از زنان شهر از بالای برج سنگ آسیابی بر روی سرش انداخت که باعث مرگ وی گردید. مردان اسرائیلی زمانی دیدند که او مرده است به خانههای خود بازگشتند و خداوند به سبب نفرین یوتام، ابیملك و مردان شكیم رابسبب گناه كشتن هفتاد پسر جدعون مجازات نمود.
منابع کتاب مقدس: پیدایش باب ۲۰، ۲۱ و ۲۶ – داوران باب ۹
پیدایش باب ۲۰ آیه ۱ تا ۱۸
۱ پس ابراهیم از آنجا بسوی ارض جنوبی كوچ كرد، و در میان قادش و شور ساكن شد و در جِرار منزل گرفت. ۲ و ابراهیم در خصوص زن خود، ساره، گفت كه «او خواهر من است.» و ابی ملك، ملك جرار، فرستاده، ساره را گرفت. ۳ و خدا در رؤیای شب، بر اَبی مَلِك ظاهر شده، به وی گفت: «اینك تو مردهای بسبب این زن كه گرفتی، زیرا كه زوجة دیگری میباشد.» ۴ و ابی ملك، هنوز به او نزدیكی نكرده بود. پس گفت: «ای خداوند، آیا امتی عادل را هلاك خواهی كرد؟ ۵ مگر او به من نگفت كه “او خواهر من است “، و او نیز خود گفت كه “او برادر من است؟” به ساده دلی و پاك دستی خود این را كردم.» ۶ خدا وی را در رؤیا گفت: «من نیز میدانم كه این را به ساده دلی خود كردی، و من نیز تو را نگاه داشتم كه به من خطا نورزی، و از این سبب نگذاشتم كه او را لمس نمایی. ۷ پس الا´ن زوجة این مرد را رد كن، زیرا كه او نبی است، و برای تو دعا خواهد كرد تا زنده بمانی، و اگر او را رد نكنی، بدان كه تو و هر كه از آن تو باشد، هر آینه خواهید مرد. » ۸ بامدادان، ابی ملك برخاسته، جمیع خادمان خود را طلبیده، همة این امور را به سمع ایشان رسانید، و ایشان بسیار ترسان شدند. ۹ پس ابی ملك، ابراهیم را خوانده، بدو گفت: «به ما چه كردی؟ و به تو چه گناه كرده بودم، كه بر من و برمملكت من گناهی عظیم آوردی و كارهای ناكردنی به من كردی؟» ۱۰ و ابی ملك به ابراهیم گفت: «چه دیدی كه این كار را كردی؟» ۱۱ ابراهیم گفت: «زیرا گمان بردم كه خداترسی در این مكان نباشد، و مرا به جهت زوجهام خواهند كُشت. ۱۲ و فی الواقع نیز او خواهر من است، دختر پدرم، اما نه دختر مادرم، و زوجة من شد. ۱۳ و هنگامی كه خدا مرا از خانة پدرم آواره كرد، او را گفتم: احسانی كه به من باید كرد، این است كه هر جا برویم، دربارة من بگویی كه او برادر من است.» ۱۴ پس ابی ملك، گوسفندان و گاوان و غلامان و كنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و زوجهاش ساره را به وی رد كرد. ۱۵ و ابی ملك گفت: «اینك زمین من پیش روی توست. هر جا كه پسند نظرت افتد، ساكن شو.» ۱۶ و به ساره گفت: «اینك هزار مثقال نقره به برادرت دادم، همانا او برای تو پردة چشم است، نزد همة كسانی كه با تو هستند، و نزد همة دیگران، پس انصاف تو داده شد.» ۱۷ و ابراهیم نزد خدا دعا كرد. و خدا ابی ملك، و زوجة او و كنیزانش را شفا بخشید، تا اولاد بهم رسانیدند، ۱۸ زیرا خداوند، رَحِمهای تمام اهل بیت ابی ملك را بخاطر ساره، زوجة ابراهیم بسته بود.
پیدایش باب ۲۱ آیه ۲۲ تا ۳۴
۲۲ و واقع شد در آن زمانی كه ابی ملك و فیكول كه سپهسالار او بود، ابراهیم را عرض كرده، گفتند كه «خدا در آنچه میكنی با توست. ۲۳ اكنون برای من در اینجا به خدا سوگند بخور كه با من و نسل من و ذریت من خیانت نخواهی كرد، بلكه برحسب احسانی كه با تو كردهام، با من و با زمینی كه در آن غربت پذیرفتی، عمل خواهی نمود.» ۲۴ ابراهیم گفت: «من سوگند میخورم.» ۲۵ و ابراهیم ابی ملك را تنبیه كرد، بسبب چاه آبی كه خادمان ابی ملك، از او به زور گرفته بودند. ۲۶ ابی ملك گفت: «نمی دانم كیست كه این كار را كرده است، و تو نیز مرا خبر ندادی، و من هم تا امروز نشنیده بودم.» ۲۷ و ابراهیم، گوسفندان و گاوان گرفته، به ابی مَلِك داد، و با یكدیگر عهد بستند. ۲۸ و ابراهیم هفت بره از گله جدا ساخت.و ابی ملك به ابراهیم گفت: «این هفت برة ماده كه جدا ساختی چیست؟» ۲۹ گفت: «كه این هفت برة ماده را از دست من قبول فرمای، تا شهادت باشد كه این چاه را من حفر نمودم.» ۳۰ از این سبب، آن مكان را بئرشبع نامید، زیرا كه در آنجا با یكدیگر قسم خوردند. ۳۱ و چون آن عهد را در بِئَرشِبَع بسته بودند، ابی ملك با سپهسالار خود فیكول برخاسته، به زمین فلسطینیان مراجعت كردند. ۳۲ و ابراهیم در بئرشبع، شوره كزی غرس نمود، و در آنجا به نام یهوه، خدای سرمدی، دعا نمود. ۳۳ پس ابراهیم در زمین فلسطینیان ایام بسیاری بسر برد.
پیدایش باب ۲۶ آیه ۱ تا ۲۲
۱ و قحطی در آن زمین حادث شد، غیر آن قحط اول كه در ایام ابراهیم بود. و اسحاق نزد ابی ملك، پادشاه فلسطینیان به جرار رفت. ۲ و خداوند بر وی ظاهر شده، گفت: «به مصر فرود میا، بلكه به زمینی كه به تو بگویم ساكن شو. ۳ در این زمین توقف نما، و با تو خواهم بود و تو را بركت خواهم داد، زیرا كه به تو و ذریت تو تمام این زمین را میدهم و سوگندی را كه با پدرت ابراهیم خوردم، استوار خواهم داشت. ۴ و ذریتت را مانند ستارگان آسمان كثیر گردانم، و تمام این زمینها را به ذریت تو بخشم، و از ذریت تو جمیع امتهای جهان بركت خواهند یافت. ۵ زیرا كه ابراهیم قول مرا شنید و وصایا و اوامر و فرایض و احكام مرا نگاه داشت. » ۶ پس اسحاق در جرار اقامت نمود. ۷ ومردمان آن مكان دربارة زنش از او جویا شدند. گفت: «او خواهر من است،» زیرا ترسید كه بگوید «زوجة من است،» مبادا اهل آنجا او را به خاطر رفقه كه نیكومنظر بود، بكشند. ۸ و چون در آنجا مدتی توقف نمود، چنان افتاد كه ابی ملك، پادشاه فلسطینیان، از دریچه نظاره كرد و دید كه اینك اسحاق با زوجة خود رفقه، مزاح میكند. ۹ پس ابی ملك، اسحاق را خوانده، گفت: «همانا این زوجة توست! پس چرا گفتی كه خواهر من است؟» اسحاق بدو گفت: «زیرا گفتم كه مبادا برای وی بمیرم.» ۱۰ ابی ملك گفت: «این چه كار است كه با ما كردی؟ نزدیك بود كه یكی از قوم با زوجه ات همخواب شود، و بر ما جرمی آورده باشی.» ۱۱ و ابی ملك تمامی قوم را قدغن فرموده، گفت: «كسی كه متعرض این مرد و زوجهاش بشود، هر آینه خواهد مرد. » ۱۲ و اسحاق در آن زمین زراعت كرد، و در آن سال صد چندان پیدا نمود؛ و خداوند او را بركت داد. ۱۳ و آن مرد بزرگ شده، آناًفآناً ترقی مینمود، تا بسیار بزرگ گردید. ۱۴ و او را گلة گوسفندان و مواشی گاوان و غلامان كثیر بود. و فلسطینیان بر او حسد بردند. ۱۵ و همة چاههایی كه نوكران پدرش در ایام پدرش ابراهیم، كنده بودند، فلسطینیان آنها را بستند، و از خاك پر كردند. ۱۶ و ابی ملك به اسحاق گفت: «از نزد ما برو، زیرا كه از ما بسیار بزرگتر شدهای. » ۱۷ پس اسحاق از آنجا برفت، و در وادی جرار فرود آمده، در آنجا ساكن شد. ۱۸ و چاههای آب را كه در ایام پدرش ابراهیم كنده بودند و فلسطینیان آنها را بعد از وفات ابراهیم بسته بودند، اسحاق از سر نو كند و آنها را مسمّی نمود به نامهایی كه پدرش آنها را نامیده بود. ۱۹ و نوكران اسحاق در آن وادی حفره زدند و چاه آب زندهای در آنجا یافتند. ۲۰ و شبانان جرار با شبانان اسحاق منازعه كرده، گفتند: «این آب از آن ماست! » پس آن چاه را عِسِق نامید، زیرا كه با وی منازعه كردند. ۲۱ و چاهی دیگر كندند، همچنان برای آن نیز جنگ كردند، و آن را سِطنه نامید. ۲۲ و از آنجا كوچ كرده، چاهی دیگر كند و برای آن جنگ نكردند. پس آن را رحوبوت نامیده، گفت: «كه اكنون خداوند ما را وسعت داده است، و در زمین، بارور خواهیم شد. »
پیدایش باب ۲۶ آیه ۲۶ تا ۳۱
۲۶ و ابی ملك، به اتفاق یكی از اصحاب خود، احزات نام، و فیكول، كه سپهسالار او بود، از جرار به نزد او آمدند. ۲۷ و اسحاق بدیشان گفت: «چرا نزد من آمدید، با آنكه با من عداوت نمودید، و مرا از نزد خود راندید؟» ۲۸ گفتند: «به تحقیق فهمیدهایم كه خداوند با توست. پس گفتیم سوگندی در میان ما و تو باشد، و عهدی با تو ببندیم. ۲۹ تا با ما بدی نكنی چنانكه به تو ضرری نرساندیم، بلكه غیر از نیكی به تو نكردیم، و تو را به سلامتی روانه نمودیم، و اكنون مباركِ خداوند هستی. » ۳۰ آنگاه برای ایشان ضیافتی برپا نمود، و خوردند و آشامیدند. ۳۱ بامدادان برخاسته، با یكدیگر قسم خوردند، و اسحاق ایشان را وداع نمود. پس، از نزد وی به سلامتی رفتند.
داوران باب ۹ آیه ۱ تا ۷
۱ و اَبیمَلِك بن یرُبَّعْل نزد برادران مادر خود به شَكیم رفته، ایشان و تمامی قبیلة خاندان پدر مادرش را خطاب كرده، گفت: ۲ «الا´ن در گوشهای جمیع اهل شكیم بگویید: برای شما كدام بهتر است؟ كه هفتاد نفر یعنی همة پسران یرُبَّعْل بر شما حكمرانی كنند؟ یا اینكه یك شخص بر شما حاكم باشد؟ و بیاد آورید كه من استخوان و گوشت شما هستم.» ۳ و برادران مادرش دربارة او در گوشهای جمیع اهل شكیم همة این سخنان را گفتند، و دل ایشان به پیروی اَبیمَلِك مایل شد، زیرا گفتند او برادر ماست. ۴ و هفتاد مثقال نقره از خانة بعل بَرِیت به او دادند، و اَبیمَلِك مردان مهمل و باطل را به آن اجیر كرد كه او را پیروی نمودند. ۵ پس به خانة پدرش به عُفْرَه رفته، برادران خود پسران یرُبَّعْل را كه هفتاد نفر بودند بر یك سنگ بكشت؛ لیكن یوتام پسر كوچك یرُبَّعْل زنده ماند، زیرا خود را پنهان كرده بود. ۶ و تمامی اهل شكیم و تمامی خاندان مِلّو جمع شده، رفتند، و اَبیمَلِك را نزد بلوط ستون كه در شكیم است، پادشاه ساختند. ۷ و چون یوتام را از این خبر دادند، او رفته، به سر كوه جَرِزِّیم ایستاد و آواز خود را بلند كرده، ندا در داد و به ایشان گفت: «ای مردان شكیم مرا بشنوید تا خدا شما را بشنود.
داوران باب ۹ آیه ۲۲ تا ۲۶
۲۲ و اَبیمَلِك بر اسرائیل سه سال حكمرانی كرد. ۲۳ و خدا روحی خبیث در میان اَبیمَلِك و اهل شكیم فرستاد، و اهل شكیم با اَبیمَلِك خیانت ورزیدند، ۲۴ تا انتقام ظلمی كه بر هفتاد پسر یرُبَّعْل شده بود، بشود، و خون آنها از برادر ایشان اَبیمَلِك كه ایشان را كشته بود، و از اهل شكیم كه دستهایشان را برای كشتن برادران خود قوی ساخته بودند، رفته شود. ۲۵ پس اهل شكیم بر قلههای كوهها برای او كمین گذاشتند، و هر كس را كه از طرف ایشان در راه میگذشت، تاراج میكردند. پس اَبیمَلِك را خبر دادند. ۲۶ و جَعْل بن عابد با برادرانش آمده، به شكیم رسیدند و اهل شكیم بر او اعتماد نمودند.
داوران باب ۹ آیه ۲۸ تا ۳۱
۲۸ و جَعْل بن عابد گفت: «اَبیمَلِك كیست و شكیم كیست كه او را بندگی نماییم؟ آیا او پسر یرُبَّعْل و زبول، وكیل او نیست؟ مردان حامور پدر شكیم را بندگی نمایید. ما چرا باید او را بندگی كنیم؟ ۲۹ كاش كه این قوم زیر دست من میبودند تا اَبیمَلِك را رفع میكردم.» و به اَبیمَلِك گفت: لشكر خود را زیاد كن و بیرون بیا.» ۳۰ و چون زَبُول، رئیس شهر، سخن جَعْل بن عابد را شنید، خشم او افروخته شد. ۳۱ پس به حیله قاصدان نزد اَبیمَلِك فرستاده، گفت: «اینك جَعْل بن عابد با برادرانش به شكیم آمدهاند و ایشان شهر را به ضد تو تحریك میكنند.
داوران باب ۹ آیه ۳۴ تا ۴۰
۳۴ پس اَبیمَلِك و همة كسانی كه با وی بودند، در شب برخاسته، چهار دسته شده، در مقابل شكیم در كمین نشستند. ۳۵ و جَعْل بن عابد بیرون آمده، به دهنة دروازة شهر ایستاد، و اَبیمَلِك و كسانی كه با وی بودند از كمینگاه برخاستند. ۳۶ و چون جَعْل آن گروه را دید به زَبُول گفت: «اینك گروهی از سر كوهها به زیر میآیند.» زَبُول وی را گفت: «سایة كوهها را مثل مردم میبینی.» ۳۷ بار دیگر جَعْل متكلم شده، گفت: «اینك گروهی از بلندی زمین به زیر میآیند و جمعی دیگر از راه بلوط مَعُونِیم میآیند.» ۳۸ زَبُول وی را گفت:«الا´ن زبان تو كجاست كه گفتی اَبیمَلِك كیست كه او را بندگی نماییم؟ آیا این آن قوم نیست كه حقیر شمردی؟ پس حال بیرون رفته، با ایشان جنگ كن.» ۳۹ و جَعْل پیش روی اهل شكیم بیرون شده، با اَبیمَلِك جنگ كرد. ۴۰ و اَبیمَلِك او را منهزم ساخت كه از حضور وی فرار كرد و بسیاری تا دهنة دروازه مجروح افتادند.
داوران باب ۹ آیه ۴۵ تا ۵۷
۴۵ و اَبیمَلِك در تمامی آن روز با شهر جنگ كرده، شهر را گرفت و مردم را كه در آن بودند، كشت، و شهر را منهدم ساخته، نمك در آن كاشت. ۴۶ و چون همة مردان برجِ شكیم این را شنیدند، به قلعة بیت ئیل بَرِیت داخل شدند. ۴۷ و به اَبیمَلِك خبر دادند كه همة مردان برج شكیم جمع شده اند. ۴۸ آنگاه اَبیمَلِك با همة كسانی كه با وی بودند به كوه صلمون برآمدند، و اَبیمَلِك تبری به دست گرفته، شاخهای از درخت بریده، آن را گرفت و بر دوش خود نهاده، به كسانی كه با وی بودند، گفت: «آنچه مرا دیدید كه كردم تعجیل نموده، مثل من بكنید.» ۴۹ و تمامی قوم، هر كس شاخة خود را بریده، در عقب اَبیمَلِك افتادند و آنها را به اطراف قلعه نهاده، قلعه را بر سر ایشان به آتش سوزانیدند، به طوری كه همة مردمان برج شكیم كه تخمیناً هزار مرد و زن بودند، بمردند. ۵۰ و اَبیمَلِك به تاباص رفت و بر تاباص اردو زده، آن را گرفت. ۵۱ و در میان شهر برج محكمی بود و همة مردان و زنان و تمامی اهل شهر در آنجا فرار كردند، و درها را بر خود بسته، به پشت بام برج برآمدند. ۵۲ و اَبیمَلِك نزد برج آمده، با آن جنگ كرد، و به دروازة برج نزدیك شد تا آن را به آتش بسوزاند. ۵۳ آنگاه زنی سنگ بالائین آسیایی گرفته، بر سر اَبیمَلِك انداخت و كاسة سرش را شكست. ۵۴ پس جوانی را كه سلاحدارش بود به زودی صدا زده، وی را گفت: «شمشیر خود را كشیده، مرا بكش، مبادا دربارة من بگویند زنی او را كشت.» پس غلامش شمشیر را به او فرو برد كه مرد. ۵۵ و چون مردان اسرائیل دیدند كه اَبیمَلِك مرده است، هر كس به مكان خود رفت. ۵۶ پس خدا شر اَبیمَلِك را كه به پدر خود به كشتن هفتاد برادر خویش رسانیده بود، مكافات كرد. ۵۷ و خدا تمامی شر مردم شكیم را بر سر ایشان برگردانید، و لعنت یوتام بن یرُبَّعْل بر ایشان رسید.
منبع: رازگاه